شب قدر و حق الناس.... ز عبدی 99/2/23 ...یک روز به دعوت یک نیکوکار شریف به دبدنش رفتم.با روی گشاده از من استقبال کرد و موضوعات متفاوتی از نیکوکاری را با هم بررسی کردیم. درحین گفتگو که داشت مسایل زندگی شخصی اش را توضیح می داد،رسید به اینجا که یک ملکی خریدم ناگهان بغضش ترکید و شانه هایش از گریه می لرزید.خیلی متعجب و متاسف شدم که چه شده است؟ کمی آرام شد و گفت : هر وقت چیزی به دارایی من اضافه می شود، به جای خوشحالی ناراحت می شوم.
:: بازدید از این مطلب : 4
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0